| صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را | نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را | |
| نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک | ببرد آب همه معجزات عیسی را | |
| بهار در و گهر میکشد به دامن ابر | نثار موکب اردیبهشت و اضحی را | |
| مذکران طیورند بر منابر باغ | ز نیم شب مترصد نشسته املی را | |
| چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش | طلوع داده به یک شب هزار شعری را | |
| چه طعنهاست که اطفال شاخ مینزنند | به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را | |
| کجاست مجنون تا عرض داده دریابد | نگارخانهی حسن و جمال لیلی را | |
| خدای عز و جل گویی از طریق مزاج | به اعتدال هوا داده جان مانی را | |
| صبا تعرض زل بنفشه کرد شبی | بنفشه سر چو درآورد این تمنی را | |
| حدیث عارض گل درگرفت و لاله شنید | به نفس نامیه برداشت این دو معنی را | |
| چو نفس نامیه جمعی ز لشکرش را دید | که پشت پای زدند از گزاف تقوی را | |
| زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را | خواص نطق و نظر داد بهر انهی را | |
| چنانکه سوسن و نرگس به خدمت انهی | مرتبند چه انکار را، چه دعوی را | |
| چنار پنچه گشاده است و نی کمر بسته است | دعا و خدمت دستور و صدر دنیی را | |
| سپهر فتح ابوالفتح آنکه هست ردای | ز ظل رایت فتحش سپهر اعلی را | |
| زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت | مثر ید بیضاست دست موسی را | |
| نموده عکس نگینت به چشم دشمن ملک | چنانکه عکس زمرد نموده افعی را | |
| ز کنه رتبت تو قاصر است قوت عقل | بلی ز روز خبر نیست چشم اعمی را | |
| قصور عقل تصور کند جلالت تو | اساس طور تحمل کند تجلی را | |
| به خاکپای تو صد بار بیش طعنه زدست | سپهر تخت سلیمان و تاج کسری را |