ز گفتهی تو بجوشید طبع خاقانی | جواب داد به انصاف اگرچه دید ستم | |
که گر به ذکر تو دیگر قلم بگردانم | پس این زبان چو تیغم به تیغ باد قلم |
□
فلک خاک در میر است و من هم | از آن مدحش به آب زر نویسم | |
بسا منت که اسکندر پذیرد | اگرنه قیصر اسکندر نویسم | |
دلش مومی است ارچه نیست ممن | بر آهن نام او حیدر نویسم | |
چو کردم خانهی دل وقف مهرش | خط مهر ابد بر در نویسم | |
چو نامم بر برادر خواندگی خواند | خراج خویش بر قیصر نویسم |
□
امشب من و اوحد و مید | هر سه دو حدیث رانده یکدم | |
کانون شده قبلهی من از راست | قانون شده تکیهگاه چپ هم | |
در کانون اصل نقش ابلیس | در قانون علم شخص آدم |