بلبلی شیفته میگفت به گل | که جمال تو چراغ چمن است | |
گفت، امروز که زیبا و خوشم | رخ من شاهد هر انجمن است | |
چونکه فردا شد و پژمرده شدم | کیست آنکس که هواخواه من است | |
بتن، این پیرهن دلکش من | چو گه شام بیائی، کفن است | |
حرف امروز چه گوئی، فرداست | که تو را بر گل دیگر وطن است | |
همه جا بوی خوش و روی نکوست | همه جا سرو و گل و یاسمن است | |
عشق آنست که در دل گنجد | سخن است آنکه همی بر دهن است | |
بهر معشوقه بمیرد عاشق | کار باید، سخن است این، سخن است | |
میشناسیم حقیقت ز مجاز | چون تو، بسیار درین نارون است |