ترکیب بند در مدح مکین‌الدین

آفتاب اهل فضل و آسمان شاعری قرة العین جهان صاحب قران شاعری

ای دل ار بند جانانی حدیث جان مکن صحبت رضوان گزیدی خدمت دربان مکن
زلف او دیدی صفات ظلمت کفران مگوی روی او دیدی حدیث لذت ایمان مکن
کفر و ایمان هر دو از راهند جانان مقصدست بر در کعبه حدیث عقبه‌ی شیطان مکن
چون عطارد گر نخواهی هر زمانی احتراق چون بنات النعش جز در گرد خود جولان مکن
گر زحیزی خیره گردی روی زی نادان میار چون بضاعت زیره داری روی زی کرمان مکن
سر این معنی ندانی گرد این دعوی مگرد راستی بوذر نداری دوستی سلمان مکن
مل چو زان لب خواستی جز سینه مجلسگه مساز گل چو زان رخ یافتی جز دیده نرگسدان مکن
بر یمین و بر یسار تو دو دیو کافرند چون فرشته خو شدی این هر دو را فرمان مکن
اندرین ره با تو همراه ست پیری راست گوی هر چه گوید آن مکن، ز نهار زنهار آن مکن
صحبت حور ارت باید کینه‌ی رضوان مجوی تخت ری خواهی خلاف تاج اصفاهان مکن
تا چنو تاجی بود بر فرق اصفاهان مدام چون خرد در سر، درو سازند پس شاهان مقام

آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخدای آنکه مر اهل عجم را اوست حالی رهنمای
هست هم خلق کسی کز مهر او آمد به دست هست هم نام کسی کز بهر او دارد به پای
هشت خلد و هفت کوکب شش جهات و پنج حس چار طبع و هر سه نفس و هر دو عالم یک خدای
زو گزیده‌تر نبیند هیچ کس معنی گزین زو ستوده‌تر نیابد هیچ کس مردم‌ستای
شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل قافیتها دلربای و تنگ همچون چشم فای
مادح و ممدوح را چون او ندیدم در جهان در سخن معنی طراز و در سخا معنی فزای
نیست گردد بی گمان از خاطر او حشو و لحن آب گردد استخوان ناچار در حلق همای
شعر او بینی جهانی آید اندر چشم تو همچنین بودست آن جامی که بد گیتی نمای