ترکیب بند در مدح مکین‌الدین

ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش
همچو شانه بسته‌ی هر تاره‌ی مویی مشو همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش
هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو گر زمانه همچو سندان شد تو چون ارزن مباش
همچو طوطی هر زمانی صدره‌ی دیبا مپوش پیش ناکس همچو قمری طوق در گردن مباش
گر سر نیکی نداری پایت از بدها بکش تاج را گر زر نباشی بند را آهن مباش
پیش دانگانه همه سر چشم چون سوزن مشو بنده‌ی هر بنده نام آزاد چون سوسن مباش
عاشق جانی به گرد حجره‌ی جانان مگرد با جعل خو کرده‌ای رو، طالب گلشن مباش
صحبت آن سینه خواهی نرم شو همچون حریر طاقت پیکان نداری سخت چون جوشن مباش
مکمن قرآن به جز صدر مکین الدین مدان تا همی ممکن شود جز در پی ممکن مباش
سید آل نظیری آن امام راستین پیشوای راستان صاحب کلام راستین

ای دل اندر راه عشق عاشقی هشیار باش عقل را یکسو نه و مر یار خود را یار باش
چند گویی از قلندر وز طریق و رسم او یا حدیث او فرونه یا قلندروار باش
یا بسان بلبل و قمری همه گفتار شو یا چنان چون باز و شاهین سر به سر کردار باش
یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
گرت خوی شیر و زور پیل و سهم مار نیست همچو مور و پشه و روباه کم آزار باش
ور همی خواهی که دو عالم مسلم باشدت یک زمان بر وفق صاحب عور و صاحب عار باش
با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس یار در غارست با تو غار گو پر مار باش
سینه‌ی فرزانگان را کین چه گردی مهر گرد دیده‌ی دیوانگان را گل چه باشی، خار باش
ای سنایی گرت قصد آسمان چارمست همچو عیسا پیش دشمن یک زمان بر دار باش
مدح خواجه‌ست این قصیده اندرین دعوی مکن خواجه این معنی نکو داند تو زیرک‌سار باش