لشکر شب رفت و صبح اندر رسید | خیز و مهرویا فراز آور نبید | |
چشم مست پر خمارت باز کن | کز نشاطت صبرم از دل بر پرید | |
مطرب سرمست را آواز ده | چون ز میخانه عصیر اندر رسید | |
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش | کت همه جامه چکانه بر چکید | |
نیست گویی آن حکایت راستی | خون دل بر گرد چشم ما دوید | |
کیست کز عشقت نه بر خاک اوفتاد | کیست کز هجرت نه جامه بر درید | |
چون خطت طغرای شاهنشاه یافت | از فنا خط گردد عالم بر کشید | |
از سنایی زارتر در عشق کیست | یا چو تو دلبر به زیبایی که دید |