برگهای رز چون پای خشنساران | زرگون ایدون همچون رخ بیماران |
□
رزبان شد به سوی رز به سحرگاهان | که دلش بود همیشه سوی رز خواهان | |
بگشادش در با کبر شهنشاهان | گفت بسمالله و اندر شد ناگاهان | |
تاک رز را دید آبستن چون داهان | شکمش خاسته همچون دم روباهان |
□
دست بر بر زد و بر سر زد و بر جبهت | گفت بسیاری لاحول و لا قوت | |
تاک رز را گفت: ای دختر بیدولت | این شکم چیست، چو پشت و شکم خربت | |
با که کردستی این صحبت و این عشرت؟ | بر تن خویش نبودهست ترا حمیت |
□
من ترا هرگز با شوی ندادستم | وز بداندیشی پایت نگشادستم | |
هرگز انگشت به تو بر ننهادستم | که من از مادر باحمیت زادستم | |
به قضا حاجت پیش تو ستادستم | وز حلیمی به تو اندر نفتادستم |
□
چون ترا دیدم از پیش بدین زاری | کردم از پیش رزستانت دیواری | |
بزدم بر سر دیوار تو من خاری | کنجکی گرد تو همچون دهن غاری | |
پس دری کردم از سنگ و درافزاری | که بدو آهن هندی نکند کاری |
□
زدمت بر در یک قفل سپاهانی | آنچنان قفل که من دانم و تو دانی | |
چون شدم غایب از درت به لرزانی | نیکمردی بنشاندم به نگهبانی | |
با همه زیرکی و رندی و پردانی | نخل این کار برآورد پشیمانی |
□
گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی | از نکوکاران و ز شرمگنان باشی | |
پاکتن باشی و از پاکتنان باشی | هر چه من گفتم «ارجو» که چنان باشی | |
شوی ناکرده چو حوران جنان باشی | نه چنان پیرزنان و کهنان باشی |
□
من دگر گفتم ویحک تو دگر گشتی | روزبه بودی چون روز بتر گشتی؟ |