| عجب دردیست خو با کام کردن | به نا گه زهر غم در جام کردن | |
| به سر بردن به شادی روزگاران | به ناگه دور افتادن ز یاران | |
| عجب کاریست بعد از شهریاری | در افتادن به مسکینی و خواری | |
| ز اوج کامکاری اوفتادن | به ناکامی و خواری دل نهادن | |
| خوشی چندان که در قربت فزون تر | به مهجوری دل از غم پر ز خون تر | |
| شود هر چند افزون آشنایی | فزون تر گردد اندوه جدایی | |
| اگر چه کوهکن از جام شیرین | ندید از تلخکامی کام شیرین | |
| وصال او دمی یا بیشتر بود | وز آن یک دم نصیبش یک نظر بود | |
| محبت تیر خود را کارگر کرد | به فرهاد آنچه کرد آن یک نظر کرد | |
| چو دید از یک نظر یک عمر شادی | رسیدش نیز عمری نامردای | |
| در آن کوه جفا کش با دل تنگ | به جای تیشه سر میکوفت بر سنگ | |
| ز سنگ از تیشه گاهی میتراشید | به ناخن سینه گاهی میخراشید | |
| ولی چون تیشه بر سنگ او فکندی | به جای سنگ نیز از سینه کندی | |
| که نزهتگاه جانان سینه باید | چو دل جایش درون سینه شاید | |
| گر او در سینه جای دل نهد سنگ | تنش چون دل نهم در سینهی تنگ | |
| به هر نقشی که بربستی به خارا | به دل سد نقش بستی زان دلارا | |
| از آن دیر آمد آن مشکو به انجام | که کار او فزودی عشق خود کام | |
| اگر مه بودی آن کوه ار چو گردون | به ضرب تیشهاش کردی چو هامون | |
| به هر جاکردی از آن پشته هموار | به دل گفتی چو اینجا پا نهد یار | |
| ادب نبود به نوک تیشه سودن | چنین در عاشقی نااهل بودن |