بود از سخت جانی سنگ فرسای
|
|
به پرکاری سبک دست و سبک پای
|
به ذوق خود کند این سخت کوشی
|
|
بود مستغنی از صنعت فروشی
|
قیاسی از اساس کارشان کرد
|
|
به قدر کار زر در بارشان کرد
|
به قطع ره درنگ از یاد بردند
|
|
گرو ز آتش، سبق از باد بردند
|
گزیدند از هنرمندان نامی
|
|
دو استاد هنرمند گرامی
|
به کار خویش هر یک سد هنرمند
|
|
به هر انگشت هر یک سد هنر بند
|
یکی از خشت و گل معجز نمایی
|
|
خورنق پیش او بی قدر جایی
|
عجب پاکیزه دست و سخت استاد
|
|
خودش چست و بنایش سخت بنیاد
|
اگربام فلک کردی گل اندود
|
|
سرانگشتش نگردیدی گل آلود
|
بنایی بر سر آب ار نهادی
|
|
اساسش تا قیامت ایستادی
|
به اعجاز هنر بر یک کف دست
|
|
هزاران سقف بر یک پایه میبست
|
در آن کاری که با فکرش گرو بود
|
|
چنان دستش به صنعت تیز رو بود
|
که تا در ذهن میزد فکر پر کار
|
|
به خارج خشت آخر بود در کار
|
دگر پر صنعتی کز تیشه بر سنگ
|
|
نمودی طرح سد چون نقش ارژنگ
|
قوی بازو قوی گردن، قوی پشت
|
|
به فریاد آهن و فولادش از مشت
|
سر پا گر زدی بر سنگ خاره
|
|
چو تیشه کردی آنرا پاره پاره
|
سبک کردی چو دست تیشه فرسای
|
|
تراشیدی مگس را شهد از پای
|
اگر گشتی گران بر تیشهاش دست
|
|
به باد دست کوهی ساختی پست
|
هنرمندی که گاه خورده کاری
|
|
چو دادی تیشه را پیکر نگاری
|
پریدی پشه گر پیشش به تعجیل
|
|
نمودی بر پرش سد پیکر پیل
|