گفتار اندر طلب نمودن شیرین استادان پرهنر را برای بنا نمودن قصر شیرین و یافتن خادمان فرهاد را

بود از سخت جانی سنگ فرسای به پرکاری سبک دست و سبک پای
به ذوق خود کند این سخت کوشی بود مستغنی از صنعت فروشی
قیاسی از اساس کارشان کرد به قدر کار زر در بارشان کرد
به قطع ره درنگ از یاد بردند گرو ز آتش، سبق از باد بردند
گزیدند از هنرمندان نامی دو استاد هنرمند گرامی
به کار خویش هر یک سد هنرمند به هر انگشت هر یک سد هنر بند
یکی از خشت و گل معجز نمایی خورنق پیش او بی قدر جایی
عجب پاکیزه دست و سخت استاد خودش چست و بنایش سخت بنیاد
اگربام فلک کردی گل اندود سرانگشتش نگردیدی گل آلود
بنایی بر سر آب ار نهادی اساسش تا قیامت ایستادی
به اعجاز هنر بر یک کف دست هزاران سقف بر یک پایه می‌بست
در آن کاری که با فکرش گرو بود چنان دستش به صنعت تیز رو بود
که تا در ذهن می‌زد فکر پر کار به خارج خشت آخر بود در کار
دگر پر صنعتی کز تیشه بر سنگ نمودی طرح سد چون نقش ارژنگ
قوی بازو قوی گردن، قوی پشت به فریاد آهن و فولادش از مشت
سر پا گر زدی بر سنگ خاره چو تیشه کردی آنرا پاره پاره
سبک کردی چو دست تیشه فرسای تراشیدی مگس را شهد از پای
اگر گشتی گران بر تیشه‌اش دست به باد دست کوهی ساختی پست
هنرمندی که گاه خورده کاری چو دادی تیشه را پیکر نگاری
پریدی پشه گر پیشش به تعجیل نمودی بر پرش سد پیکر پیل