بنایی را که باشد حسن بانی
|
|
نهد اول پیش بر مهربانی
|
به یک روزش رساند تا بجایی
|
|
که گردد چون فلک عالی بنایی
|
چو وقت آید که بر مسند نهد گام
|
|
شراب عیش باید ریخت در جام
|
کشد یک خشت از بنیاد سستش
|
|
کند ویرانتر از روز نخستش
|
بنای حسن را سست است بنیاد
|
|
اساس عشق یارب بیخلل باد
|
گذشته سالها از عصر شیرین
|
|
همان برجاست نام قصر شیرین
|
اساسی کاینچنین آباد ماندهست
|
|
ز محکم کاری فرهاد ماندهست
|
چنین گفت آنکه این طرح نو انداخت
|
|
که چون شیرین به هامون بارگی تاخت
|
فضایی دید و خوش آب و هوایی
|
|
برای کار او فرمود جایی
|
نه بادش را غباری بود بر روی
|
|
نه آبش را گلی آلوده در جوی
|
بساطش را هوایی رغبت انگیز
|
|
طرب ریز و طرب خیز و طرب بیز
|
طلب فرمود خاصان هنر سنج
|
|
در افشان شد ز یاقوت گهر سنج
|
که میخواهم دو استاد و چه استاد
|
|
دو استاد هنرورز و هنرزاد
|
همه کار بزرگان ساز داده
|
|
به دولتخانهها در برگشاده
|
به دست و کار ایشان میمنت یار
|
|
بدیشان میمنت همدست و همکار
|
نخستین پر هنر صنعت نمایی
|
|
که از دست آیدش عالی بنایی
|
شماری رفته با صنعت شناسش
|
|
برون ز انگشت رد طرح اساسش
|
همه طرحش به وضع هندسی راست
|
|
فزونی نیزش اندر هر کم و کاست
|
ولی باید که شیرین کار باشد
|
|
به شیرینیش حسنی یار باشد
|
دگر آهن تنی فولاد جانی
|
|
که بربندد مشقت را میانی
|