زدی خوش زود پا بر آشنایی
|
|
مکن کاین نیست غیر از بیوفایی
|
تو در اول به یاری خوش دلیری
|
|
ولی بسیار یار زود سیری
|
تودر آغاز یاری سخت یاری
|
|
ولی آخر عجب بی اعتباری
|
نمیباید به مردم آشنایی
|
|
چو کردی چیست بی موجب جدایی
|
محبت کو مروت کو وفا کو
|
|
و گر داری نصیب جان ما کو
|
شکر لب گفت آری اینچنین است
|
|
ولی گویا گناه این زمین است
|
من اول کمدم بودم وفا کیش
|
|
دگرگون کردم اینجا عادت خویش
|
من اول کمدم بودم وفادار
|
|
در اینجا سر برآوردم بدین کار
|
شما گویا ندارید این مثل یاد
|
|
که باشد دزد طبع آدمیزاد
|
به جرم این که در طبعم وفا نیست
|
|
به طعنم اینچنین کشتن روا نیست
|
اگر میبود عیبی بیوفایی
|
|
نمیکرد از شما خسرو جدایی
|
نه شیرین این بنا از نو نهادست
|
|
که این آیین بد خسرو نهادهست
|
به خسرو طعنه باید زد نه بر من
|
|
نمیدانستم اینها من در ارمن
|
پس آنگه خیرباد یک به یک کرد
|
|
به پوزش لعل شیرین پر نمک کرد
|
نمک میریخت از لعل نمک ریز
|
|
وزان در دیدهها میشد نمک بیز
|
ز دنبال وداع گریه آلود
|
|
فرو بارید اشک حسرت اندود
|
که ما رفتیم گو با دلبر تو
|
|
بیا بنشین به عیش و ناز خسرو
|
بگوییدش به عیش و ناز میباش
|
|
ولیکن گوش بر آواز میباش
|
چو لختی گفت اینها جست از جای
|
|
نهاد اندر رکاب پارگی پای
|
به خسرو جنگ در پیوسته میراند
|
|
گهی تند و گهی آهسته میراند
|