مرا زین گفتگوی عشق بنیاد
|
|
که دارد نسبت از شیرین و فرهاد
|
غرض عشق است و شرح نسبت عشق
|
|
بیان رنج عشق و محنت عشق
|
دروغی میسرایم راست مانند
|
|
به نسبت میدهم با عشق پیوند
|
که هر نوگل که عشقم مینهد پیش
|
|
نوایی میزنم بر عادت خویش
|
به آهنگی که مطرب میکند ساز
|
|
به آن آهنگ میآیم به آواز
|
منم فرهاد و شیرین آن شکرخند
|
|
کز آن چون کوهکن جان بایدم کند
|
چه فرهاد و چه شیرین این بهانهست
|
|
سخن اینست و دیگرها فسانهست
|
بیا ای کوهکن با تیشهی تیز
|
|
که دارد کار شیرین شکر ریز
|
چو شیرینی ترا شد کارفرمای
|
|
بیا خوش پای کوبان پیش نه پای
|
برو پرویز گو از کوی شیرین
|
|
اگر نبود حریف خوی شیرین
|
که آمد تیشه بر کف سخت جانی
|
|
که بگذارد به عالم داستانی
|
کنون بشنو در این دیباچهی راز
|
|
که شیرین میرود چون بر سر ناز
|
تقاضای جمال اینست و خوبی
|
|
که شوقی باشد اندر پای کوبی
|
چو خواهد غمزه بر جانی زند نیش
|
|
کسی باید که جانی آورد پیش
|
و گر گاهی برون تازد نگاهی
|
|
تواند تاختن بر قلبگاهی
|
به عشقی گر نباشد حسن مشغول
|
|
بماند کاروان ناز معزول
|