سخن طغراست منشور قدم را
|
|
معلم شد سخن لوح و قلم را
|
دبستان ازل را در گشاده
|
|
قلم را لوح در دامن نهاده
|
جهان او را دبستانی پر اطفال
|
|
«الف ، بی » خوان عقل او کهن سال
|
سخن را با سخن گفت و شنود است
|
|
نمود بود و بود بینمود است
|
سخن را رشته زان چرخ است رشته
|
|
که آمد پرهاش بال فرشته
|
سر این رشته گم دارد خردمند
|
|
که چون این رشته با جان یافت پیوند
|
ازین پیوند باید سد گره بیش
|
|
خورد هر دم به تار حکمت خویش
|
نیارد سر برون مضراب فرهنگ
|
|
که پیوند از کجا شد تار این چنگ
|
نوایی کاندر این قانون راز است
|
|
ز مضراب زبانها بینیاز است
|
در این موسیقی روحانی ارشاد
|
|
چو موسیقار حرف مابود باد
|
از این نخلی که شد بر جان رطب بار
|
|
نماید نوش جان گر خود خورد خار
|
ازین شاخ گل بستان جاوید
|
|
خوش آید خار هم در جیب امید
|
از آن خاری که آید بوی این گل
|
|
به عشق او نهد سد داغ بلبل
|
گل خودروست تا رست از گل که
|
|
که داند تا زند سر از دل که
|
هما پرواز عنقا آشیانیست
|
|
زبانش چتر شاهی رایگانیست
|
گدایی گر برش سرمایه یابد
|
|
به پایش هر که افتد پایه یابد
|
ز ابر بال او در پر فشانی
|
|
ببارد ز آسمان تاج کیانی
|
ز پایش چون سری عیوق سا شد
|
|
به تعظیمش سر عیوق تا شد
|
کسی را کاین هما بر سر نشیند
|
|
به بالادست اسکندر نشیند
|
ز تاجش خسروی معراج یابد
|
|
جهان در سایهی آن تاج یابد
|