شبی روشنتر از سرچشمهی نور
|
|
رخ شب در نقاب روز مستور
|
دمیده صبح دولت آسمان را
|
|
ز خواب انگیخته بخت جوان را
|
به شک از روز مرغان شب آهنگ
|
|
خزیده شیپره در فرجه تنگ
|
میان روز و شب فرق آنقدر بود
|
|
که هر سیاره خورشید دگر بود
|
شد از تحتالثرا تا اوج افلاک
|
|
همه ره چون دلی از تیرگی پاک
|
همه روشندلان آسمانی
|
|
دوان گرد سرای ام هانی
|
از آن دولتسرا تا عرش اعظم
|
|
ملایک بافته پر در پر هم
|
زمانه چار دیوار عناصر
|
|
حلی بربسته ز انواع نوادر
|
ز گوهرها که بوده آسمان را
|
|
پر از در کرده راه کهکشان را
|
رهی آراسته از عرش تا فرش
|
|
براقی جسته بر فرش از در عرش
|
براقی گرمی برق از تکش وام
|
|
ز فرشش تا فراز عرش یک گام
|
ندیده نقش پا چشم گمانش
|
|
نسوده دست وهم کس عنانش
|
به مغرب نعلش ار خوردی به خاره
|
|
به مشرق بود تا جستی شراره
|
ازین روی زمین بیزخم مهمیز
|
|
بر آن سوی زمین جستی به یک خیز
|
چو اوصاف تک و پویش کنم ساز
|
|
سخن در گوش تازد پیش از آواز
|
به هر جا آمده در عرصه پویی
|
|
زمین وآسمان طی کرده گویی
|
به زیر پا درش هنگام رفتار
|
|
نمیگردید مور خفته بیدار
|
نبودی چون دل عاشق قرارش
|
|
که خواهد جان عالم شد سوارش
|
خدیو عالم جان شاه «لولاک»
|
|
مقیمان درش سکان افلاک
|
بساط آرای خلوتگاه «لاریب»
|
|
سواره ره شناس عرصهی غیب
|