بود سفیهی به سفاهت علم
|
|
ساخته محکم به جهالت قدم
|
داشت یکی لاشه خبر پشت ریش
|
|
بر تن او زخم ز اندازه بیش
|
بوی بد زخم تن آن خمار
|
|
باعث قی کردن مردار خوار
|
شل به یکی دست وبه یک پای لنگ
|
|
کور شده بسکه زده سر به سنگ
|
کرد رسن بر سر و بردش کشان
|
|
داد به دلال سر ریسمان
|
گفت که از دست عنان دادهام
|
|
همچو خر اندر وحل افتادهام
|
زین وحل از لطف برآور مرا
|
|
بازخر از خواری این خر مرا
|
مرد فروشنده زبان باز کرد
|
|
در صفت خر سخن آغاز کرد
|
کاین خر صرصر تک آهو نهاد
|
|
گوی برون برده ز میدان باد
|
گر بنهی بر زبرش بار فیل
|
|
پیل صفت بگذرد از رود نیل
|
دست و دو پایش که ستون تنند
|
|
چار ستونند که از آهنند
|
کره خر شیره نینداخته
|
|
با همه اسبان به گرو باخته
|
صاحب خر این سخنان چون شنفت
|
|
رفت و به دلال خر آهسته گفت
|
کاینهمه تعریف تو گر هست راست
|
|
هست حماری که مرا مدعاست
|
داشتم این طور حماری مراد
|
|
شکر که بیرنج طلب دست داد
|
گفت فروشنده که ای غلتبان
|
|
چند از این درد سر رایگان
|
لاشهی خود را نشناسی که چیست
|
|
رو که برین عقل بباید گریست
|