آن سخن تازهی پر سوز و درد
|
|
برد و به شه داد فرستاده مرد
|
شاه چو بر خواند در آمد ز جای
|
|
گفت شتابند به زندان سرای
|
مژدهاش از فر همایی دهند
|
|
زودش از آن بند رهایی دهند
|
در قفس آن مرغ خوش الحان که چه
|
|
بلبل و محروم ز بستان که چه
|
خاصترین کس ز ندیمان شاه
|
|
رفت به زندان و شدش عذر خواه
|
ساخت به تشریف شهش بهرهمند
|
|
کرد سرش ز افسر خسرو بلند
|
او که از آن ورطه جانکاه رست
|
|
از اثر معنی دلخواه رست
|
وحشی از این زمزمه دلنواز
|
|
خیز و بر این دایره شو نغمه ساز
|
بو که ز هر قید خلاصت دهند
|
|
خاصترین خلعت خاصت دهند
|
ای غم و اندوه مجسم شده
|
|
شادی اگر دیده ترا غم شده
|
اینهمه غم از پی عالم مخور
|
|
محنت عالم گذرد غم مخور
|
هست غمی تخم غم بیشمار
|
|
بیضهی یک مار شود چند مار
|
اینهمه درها که سرشک تو سود
|
|
نیست دلت را چو مفرح چه سود
|
گریه کنان از غم دل تا به کی
|
|
سبزه صفت پای به گل تا به کی
|
پای به گل چند نشینی بکوش
|
|
زهر طلب در ره یاری بنوش
|
هیچ به از یار وفادار نیست
|
|
آنکه وفا نیست در او یار نیست
|
داری اگر یار نداری غمی
|
|
عالم یاریست عجب عالمی
|
کارگردانی چو فتد پیش کس
|
|
رفع شود از مدد یار و بس
|
آنچه به یک دست نشاید ربود
|
|
چون دو شود دست ربایند زود
|
یار مخوانش که چو شین در رقم
|
|
داخل شادیست نه داخل به غم
|