نادره گویی ز سخن گستران
|
|
نادره در سلک زبان آوران
|
رفت یکی روز خطایی بر او
|
|
تاختن آورد بلایی بر او
|
والی ملکش به غضب پیش خواند
|
|
جور کنانش ز بر خویش راند
|
تند شد و گفت سزایش دهند
|
|
و ز سرکین کند به پایش نهند
|
کند بر آن پا که رود ناصواب
|
|
تا نکند در ره باطل شتاب
|
گر چه شب نیستیش در رسید
|
|
شب به میان آمد و بازش خرید
|
صبح کزین مشعل گیتی فروز
|
|
شعله کشد، شعلهی آفاق سوز
|
تیز کنند آتش خرمن فروش
|
|
دود بر آرند از این تیره روز
|
از ره بیداد زدندش بسی
|
|
قاعدهی داد ندید از کسی
|
برد کشانش عسس کینه جوی
|
|
تلخ سخن گشته، ترش کرده روی
|
کرد به چندین ستمش کند و بند
|
|
کند به پا برد و به زندان فکند
|
چوب دو شاخش چو نمود از گلو
|
|
دست اجل بود گلو گیر او
|
خم شده دستش به طریق کمان
|
|
گشته زه از چوب دو شاخش عیان
|
طرفه کمانی که قدش همچو تیر
|
|
گشته از او مثل کمان خم پذیر
|
چون نی تیری که بیندازیش
|
|
بود نوایی ز سخن سازیش
|
بر هدفش تیر تمنا رسید
|
|
مطلعی از عالم بالا رسید
|
گشت چو مژگان قلمش اشک ریز
|
|
زد رقم و داد یکی را که خیز
|
بهر بیان کردن احوال من
|
|
گشته مجسم صفت حال من
|
جامه او ساختهام کاغذین
|
|
داد زنان راست لباس اینچنین
|
کرد و از آن روش سراپا سیاه
|
|
تا طلبد داد من از پادشاه
|