احوال جهان بادگیر، باد! | وین قصه ز من یادگیر یاد | |
چون طبع جهان باژگونه بود | کردار همه باژگونه باد | |
از روی عزیزی است بسته باز | وز خاری باشد گشاده خاد | |
بس زار که بگذاشتیم روز | چون گرمگهش بود بامداد | |
تیغی که همی آفتاب زد | تیری که سمومش همی گشاد، | |
بر تارک و بر سینه زد همی | اندر جگر و دیده اوفتاد | |
در حوض و بیابانش چشم و گوش | مانده به شگفتی از آب و باد | |
دیوانه و شوریده باد بود | زنجیر همی آب را نهاد | |
این چرخ چنین است، بیخلاف | داند که چنین آمدش نهاد | |
زین چرخ بنالم به پیش آن | کز چرخ به همت دهدم داد | |
منصور سعید آن که در هنر | از مادر دانش چو او نزاد | |
او بنده و شاگرد ملک بود | تا گشت خداوند و اوستاد |