کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گومباش
|
|
بینوائی را نوائی گر نباشد گو مباش
|
لاله را با آن دل پرخون اگر چون غنچهاش
|
|
قرطهی زنگارگون در بر نباشد گو مباش
|
منکه چون سرو از جهان یکباره آزاد آمدم
|
|
دامنم چون نرگس ار پر زر نباشد گومباش
|
چون دلم را نور معنی رهنمائی میکند
|
|
در ره صورت گرم رهبر نباشد گو مباش
|
آنکه سلطان سپهر از نور رایش ذرهئیست
|
|
سایهی خورشیدش ار بر سر نباشد گومباش
|
وانکه سیر همتش ز ایوان کیوان برترست
|
|
گر جنابش ز آسمان برتر نباشد گو مباش
|
با فروغ نیر اعظم رواق چرخ را
|
|
گر شعاع لمعهی اختر نباشد گو مباش
|
چون روانم تازه میگردد ببوی زلف یار
|
|
گر نسیم نکهت عنبر باشد گو مباش
|
پیش خواجو هر دو عالم کاه برگی بیش نیست
|
|
ور کسی را این سخن باور نباشد گو مباش
|