چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب
|
|
چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب
|
تا به شب بر سر بازار معلق همه روز
|
|
تا دم صبح سرافکنده و گریان همه شب
|
سوختم ز آتش هجران و دلم بریان شد
|
|
ور نسازم چکنم با دل بریان همه شب
|
رشتهی جان من سوخته بگسیخته باد
|
|
گر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب
|
هر شبی کز خم گیسوی توام یاد آید
|
|
در خیالم گذرد خواب پریشان همه شب
|
تا تودر چشم منی از نظرم دور نشد
|
|
ذرهئی چشمه خورشید درخشان همه شب
|
خبرت هست که در بادیهی هجر تو نیست
|
|
تکیه گاهم بجز از خار مغیلان همه شب
|
بخیال رخ و زلف تو بود تا دم صبح
|
|
بستر خواب من از لاله و ریحان همه شب
|
در هوای گل روی تو بود خواجو را
|
|
همنفس بلبل شب خیز خوش الحان همه شب
|