برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
|
|
دردم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب
|
عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر
|
|
فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب
|
هر سالی کن ز دریا میکنم در باب موج
|
|
دیده میبینم که میگوید یکایک را جواب
|
هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل
|
|
می فشاند دمبدم بر چهره زردم گلاب
|
چون بیاد نرگس مستت روم در زیر خاک
|
|
روز محشر سر بر آرم از لحد مست و خراب
|
هر چه نتوان یافت در ظلمت ز آب زندگی
|
|
من همان در تیره شب مییابم از جام شراب
|
هیچکس بر تربت مستان نگرید جز قدح
|
|
هیچکس درماتم رندان ننالد جز رباب
|
پیش ازین کیخسرو ار شبرنگ بر جیحون دواند
|
|
اشک ما راند بقطره دم بدم گلگون برآب
|
هر که آرد شرح آب چشم خواجو در قلم
|
|
از سر کلکش بریزد رستهی در خوشاب
|