طلع الصبح من وراء حجاب
|
|
عجلو بالرحیل یا اصحاب
|
کوس رحلت زدند و منتظران
|
|
بر سر راه میکنند شتاب
|
وقت کوچست و کرده مهجوران
|
|
خاک ره را بخون دیده خضاب
|
نور شمعست یا فروغ جبین
|
|
مینمایند مه رخان ز نقاب
|
ناقه بگذشت و تشنگان در بند
|
|
کاروان رفت و خستگان در خواب
|
من چنان بیخودم که بانگ جرس
|
|
هست در گوش من خروش رباب
|
جگرم تشنه و منازل دوست
|
|
از سرشکم فتاده بر سر آب
|
کنم از خون دل بروز وداع
|
|
دامن کوه پر عقیق مذاب
|
هر دم از کوچگه ندا خیزد
|
|
کی رفیق از طریق روی متاب
|
بر نشستند همرهان برخیز
|
|
باد بستند دوستان دریاب
|
هیچ دانستهئی که دوزخ چیست
|
|
دل بریان و داغ هجر عذاب
|
از مغیلان چگونه اندیشد
|
|
هر که سازد نهالی از سنجاب
|
بر فشان طرهای مه محمل
|
|
تا برآید ز تیره شب مهتاب
|
دل خواجو ز تاب هجر بسوخت
|
|
مکن آتش که او نیارد تاب
|