اگر سرم برود در سر وفای شما
|
|
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
|
بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
|
|
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما
|
چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
|
|
کند نزول بخاک در سرای شما
|
در آن زمان که روند از قفای تابوتم
|
|
بود مرا دل سرگشته در قفای شما
|
شوم نشانهی تیر قضا بدان اومید
|
|
که جان ببازم و حاصل کنم رضای شما
|
کرا بجای شما در جهان توانم دید
|
|
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما
|
ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
|
|
که سلطنت کند آنکو بود گدای شما
|
گرم دعای شما ورد جان بود چه عجب
|
|
که هست روز و شب اوراد من دعای شما
|
کجا سزای شما خدمتی توانم کرد
|
|
جز اینکه روی نپیچم ز ناسزای شما
|
غریب نیست اگر شد ز خویش بیگانه
|
|
هر آن غریب که گشستست آشنای شما
|
اگر بغیر شما میکند نظر خواجو
|
|
چو آب می شودش دیده از حیای شما
|