آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما
|
|
میرود آب حیات از چشمهی نوش شما
|
شام را تا سایبان روز روشن دیدهام
|
|
تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما
|
در شب تاریک خورشیدم در آغوش آمدی
|
|
همچو زلف ار بودمی یک شب در آغوش شما
|
از چه رو هندوی مه پوش شما در تاب شد
|
|
گر به مستی دوشم آمد دوش بر دوش شما
|
ای ز روبه بازی آهوی شما در عین خواب
|
|
شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما
|
مردم چشم عقیق افشان لل بار من
|
|
گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما
|
حلقهی گوش شما را تا بود مه مشتری
|
|
مشتری باشد غلام حلقه در گوش شما
|
عیب نبود چون بخوان وصل نبود دسترس
|
|
گر به درویشی رسد بوئی ز سر جوش شما
|
آب حیوانست یا گفتار خواجو یا شکر
|
|
ماه تابانست یا گل یا بناگوش شما
|