بده آن راح روان پرور ریحانی را
|
|
که به کاشانه کشیم آن بت روحانی را
|
من بدیوانگی ار فاش شدم معذورم
|
|
کان پری صید کند دیو سلیمانی را
|
سر به پای فرسش در فکنم همچون گوی
|
|
چون برین در کشد آن ابلق چوگانی را
|
برو ای خواجه اگر زانکه بصد جان عزیز
|
|
میفروشند بخر یوسف کنعانی را
|
گر تو انکار کنی مستی ما را چه عجب
|
|
کافران کفر شمارند مسلمانی را
|
ابر چشمم چو شود سیل فشان از لاله
|
|
کوه در دوش کشد جامهی بارانی را
|
کام درویش جزین نیست که بر وفق مراد
|
|
باز بیند علم دولت سلطانی را
|
چشم خواجو چو سر طبلهی در بگشاید
|
|
از حیا آب کند گوهر عمانی را
|
دل این سوخته بربود و بدربان گوید
|
|
که بران از درم آن شاعر کرمانی را
|