بگوئید ای رفیقان ساربان را
|
|
که امشب باز دارد کاروان را
|
چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل
|
|
زغلغل بلبل فریاد خوان را
|
اگر زین پیش جان میپروریدم
|
|
کنون بدرود خواهم کرد جان را
|
بدار ای ساربان محمل که از دور
|
|
ببینم آن مه نامهربان را
|
دمی بر چشمهی چشمم فرود آی
|
|
کنون فرصت شمار آب روان را
|
گر آن جان جهان را باز بینم
|
|
فدای او کنم جان و جهان را
|
چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم
|
|
نهم پی بر پی آن ابرو کمان را
|
شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه
|
|
بشکر خنده بگشاید دهان را
|
چو روی دوستان باغست و بستان
|
|
بروی دوستان بین بوستان را
|
چو میدانی که دورانرا بقا نیست
|
|
غنیمت دان حضور دوستان را
|