چو در نظر نبود روی دوستان ما را
|
|
به هیچ رو نبود میل بوستان ما را
|
رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ
|
|
به آستین نکند دور از آستان ما را
|
به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم
|
|
اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را
|
چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی
|
|
که دور کرد بدستان ز دوستان ما را
|
به بیوفائی دور زمان یقین بودیم
|
|
ولی نبود فراق تودر گمان ما را
|
چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل
|
|
چه غم ز مدت هجران بیکران ما را
|
گهی که تیغ اجل بگسلد علاقهی روح
|
|
بود تعلق دل با تو همچنان ما را
|
اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند
|
|
روا بود به جدائی ز در مران ما را
|
وگر حکایت دل با تو شرح باید داد
|
|
گمان مبر که بود حاجت زبان ما را
|
شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت
|
|
که نیست با کمرت هیچ در میان ما را
|
گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو
|
|
ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را
|