جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد

چون عقل رای زن شد و چون علم حیله‌گر بی عقل و علم آمد و شیدا دراوفتاد
احباب ره نداشت بسی رنج راه دید القصه حمله کرد و به اعدا دراوفتاد
بر هم درید پرده‌ی اسما و خوش برفت اسما چو محو شد به مسما دراوفتاد
توفیق حق نگر که چه مردانه جست ازانک زو مردتر بسی دل دانا دراوفتاد
چون در جهان غیب فنا گشت در بقا برخاست لا ز پیش به الا دراوفتاد
اسرار ذره ذره بر او گشت آشکار بازش نظر به عالم اسما دراوفتاد
چون سر ذره نامتناهی بدید او دایم درین طلب به تقاضا دراوفتاد
چندان که سر بیش طلب کرد بیش یافت آخر ز عجز خود به مدارا دراوفتاد
گاه از حجاب تن به ثری رفت تا قدم گه سوی وجه فوق ثریا دراوفتاد
می‌گشت در میانه‌ی وجه و قدم مدام گاهی به پست و گاه به بالا دراوفتاد
چون در قدم رسید همه شوق وجه داشت چون وجه داشت زان به تمنا دراوفتاد
نی در قدم قرار و نه در وجه هم قرار نی هر دو، هر دو چیست به عمدا دراوفتاد
پنجه هزار سال سفر کن علی‌الدوام وین صید را ببین که چه زیبا دراوفتاد
طوطی که کرد از قفس آهنین حذر تا چشم زد همی به همانجا دراوفتاد
از پیش کار پرده برافکن که زهر به زان یک شکر که طوطی گویا دراوفتاد
ما را ز بهر یک شکر از ما جدا کنند طوطی به پای دام بلازا دراوفتاد
چیزی نیافت یک دم و از دست رفت دل جان نیز نیست گشت و به سودا دراوفتاد
یوسف چو پاره پاره برون آمد از نقاب دیدی که سخت سخت زلیخا دراوفتاد
ای بس که چرخ در پی این راز شد نگون گاهی به زیر و گاه به بالا دراوفتاد
چون راه شوق عشق به پای خرد نبود از دست رفت عقلم و از جا دراوفتاد