دوش تا اول سپیدهی بام
|
|
می همیخوردمی به رطل و به جام
|
با سماعی که از حلاوت بود
|
|
مرغ را پایدام و دل را دام
|
با بتانی که می ندانم گفت
|
|
که از ایشان هوای من به کدام
|
همه با جعدهای مشکین بوی
|
|
همه با زلفهای غالیه فام
|
گرهی را نشانده بودم پیش
|
|
برنهاده به دست جام مدام
|
گرهی را به پای تا همه شب
|
|
کار می را همیدهنده نظام
|
ز ایستاده به رشک سرو سهی
|
|
وز نشسته به درد ماه تمام
|
حال ازینگونه بود در همه شب
|
|
زین کس آگه نبود، تا گه بام
|
چون چنین بود پس چرا گفتم
|
|
قصهی خویش پیش شاه انام
|
شاه گیتی محمد محمود
|
|
زینت ملک و مفخر ایام
|
آنکه دولت بدو گرفت قرار
|
|
آنکه گیتی بدو گرفت قوام
|
دولت او را به ملک داده نوید
|
|
و آمده تازه روی و خوش به خرام
|
همه امیدها به دوست قوی
|
|
خاصه امید آنکه جوید نام
|
میر ما را خوییست، چون خوی که؟
|
|
چون خوی مصطفی علیه سلام
|
در عطا دادن و سخاست مقیم
|
|
در کریمی و مردمیست مدام
|
از بخیلی چنان کند پرهیز
|
|
که خردمند پارسا ز حرام
|
تا بود ممکن و تواند کرد
|
|
نکند جز به کار خیر قیام
|
سالی از خویشتن خجل باشد
|
|
گر کسی را به حق دهد دشنام
|
خشم ز انسان فرو خورد که خورد
|
|
مردم گرسنه شراب و طعام
|
گر مثل خصم را بیازارد
|
|
خویشتن را خجل کند به ملام
|