یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
|
|
به فال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
|
بتان شکسته و بتخانهها فکنده ز پای
|
|
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
|
هزار بتکده کنده قویتر از هرمان
|
|
دویست شهر تهی کرده خوشتر از نوشاد
|
گذاره کرده بیابانهای بیفرجام
|
|
سپه گذاشته از آبهای بی فرناد
|
گذشته با بنه زانجا که مایه گیرد ابر
|
|
رسیده با سپه آنجا که ره نیابد باد
|
ز ملک و ملکت چندین امیر یافته بهر
|
|
ز گنج بتکدهی سومنات یافته داد
|
کنون دو چشم نهادهست روز و شب گویی
|
|
به فتحنامهی خسرو خلیفهی بغداد
|
خلیفه گوید کامسال همچو هر سالی
|
|
گشاده باشد چندین حصار و آمده شاد
|
خبر ندارد کامسال شهریار جهان
|
|
بنای کفر فکندهست و کنده از بنیاد
|
بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست
|
|
بنای کفر خراب و بنای دین آباد
|
ز بهر قوت دین با ولایت پرویز
|
|
هزار بار به تن رنجکشتر از فرهاد
|
ز بسکه رنج سفر بر تن شریف نهد
|
|
همیندانم کان تن تنست یا پولاد
|
برابر یکی از معجزات موسی بود
|
|
در آب دریا لشکر کشیدن شه راد
|
شه عجم را چون معجزه کرامتهاست
|
|
پدید گشت که آن از چه روی و از چه نهاد
|
من از کرامت او یک حدیث یاد کنم
|
|
چنانکه بر دل تو دیرها بماند یاد
|
به سومنات شد امسال و سومنات بکند
|
|
در این مراد بپیمود منزلی هشتاد
|
به ره ز دریا بگذشت و آب دریا را
|
|
چو آب جیحون بیقدر کرد و جسرگشاد
|
در آن زمان که ز دریای بیکران بگذشت
|
|
بسی میان بیابان بیکرانه فتاد
|
نه منزلی بود آنجا به منزلی معروف
|
|
نه رهبری بود آنجا به رهبری استاد
|
بماند خیره و اندیشه کرد و با خود گفت
|
|
کزین ره آید فردا بدین سپه بیداد
|