مهتران سپهی عاشق مهر و درمند
|
|
بس درمهای درستست و بر این قول گواست
|
دل خواجهست که هرگز نگراید به درم
|
|
دل خواجه نه دلستی که همانا دریاست
|
از پی عرض نگهداشتن و جاه عریض
|
|
خواسته بر دل او خوارتر از خاک و حصاست
|
چونکه داور بود او داور بی غل و غشست
|
|
چونکه حاکم بود او حاکم بیروی و ریاست
|
ضعفا را به همه حالی یارست و خدای
|
|
یار آنست به هر وقت که یار ضعفاست
|
هم ز بهر ضعفا مال خداوند بسا
|
|
بپذیرفت و بیفزود و برآورد و بکاست
|
نامهای کرد سوی خواجهی سید که به فضل
|
|
شغل آن کار کفایت کن، کان کار تراست
|
هم دل خلق نگه دارد و هم مال امیر
|
|
کارفرمای چنین در همه آفاق کجاست
|
رمضان آمد و دیوان مونت برداشت
|
|
خلق را گفت مرا شادی از ایام شماست
|
مردمان اکنون دانند که چون باید خفت
|
|
مردمان اکنون دانند که چون باید خاست
|
لاجرم بر تن و بر جان امیر از همه خلق
|
|
روز تا روز به نیکی ز دگرگونه دعاست
|
گر کسی گوید کافیتر و کاملتر ازو
|
|
هیچ مهتر بود، این لفظ چنان دان که خطاست
|
در جهان با نظر او نه بلا ماند و نه غم
|
|
نظر نیکوی او نفی غم و دفع بلاست
|
از حلیمی چو زمینست و به رادی چو فلک
|
|
از تمامی چو جهانست و به پاکی چو هواست
|
تا فلکها را دورست و بروجست و نجوم
|
|
تا کواکب را سیرست و فروغست و ضیاست
|
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
|
|
نه مه دیگر صیفست و خریفست و شتاست
|
مجلس و پیشگه از طلعت او فرد مباد
|
|
که ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست
|
شادمان باد و نصیبش ز جهان نعمت و ناز
|
|
نعمت و نازی کان را نه زوال و نه فناست
|
دیدن ماه نو و عید بدو فرخ باد
|
|
که همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست
|