شعرا را رفیق نعمت کرد
|
|
نعمت خواجه نعمت شعراست
|
هر تنی زیر بار منت اوست
|
|
هر زبانی به شکر او گویاست
|
او ز جود و ز فضل تنها نیست
|
|
در همانند خویشتن تنهاست
|
طبع او چون هواست روشن و پاک
|
|
روشن و پاک بیبهانه هواست
|
هر که با او به دشمنی کوشد
|
|
روز او از قیاس بیفرداست
|
تیغ او بر سر مخالف او
|
|
از خدای جهان نبشته قضاست
|
دشمن او ازو به جان نرهد
|
|
ور همه پروریدهی عنقاست
|
گر چه آباش سیدان بودند
|
|
او به هر فضل سید آباست
|
دست او را مکن قیاس به ابر
|
|
که روا نیست این قیاس و خطاست
|
گر چه گیتی ز ابر تازه شود
|
|
اندرو بیم صاعقهست و بلاست
|
تا هوا را گشادگی و خوشیست
|
|
تا زمین را فراخی و پهناست
|
شادمان باد و یافته ز خدای
|
|
هر چه او را مراد و کام و هواست
|
مهرگانش خجسته باد چنان
|
|
کو خجسته پی و خجسته لقاست
|
کاندرین مهرگان فرخ پی
|
|
زو مرا نیم موزه نیم قباست
|