بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش | به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش | |
بترس از آن که ز آمیزشت به چرب زبانان | شود زبانهکش از مغز استخوان من آتش | |
بترس از آن که چه باران لطف بر همه باری | به برق آه زند در دل تو جان من آتش | |
بترس از آن که ز حرف حریف سوز نوشتن | به جانب تو زند در قلم بنان من آتش | |
بترس از آن که چه سک دامن تو گیرم و گیرد | بدامنت ز زبان شرر فشان من آتش | |
بترس از آن که چو من تیر آه افکنم از دل | به جای تیر جهد از دم کمان من آتش | |
بترس از آن که ز سوزنده شعرها گه و بیگه | به مجلست فکند محتشم لسان من آتش |