چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو
|
|
صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو
|
در جلوهی تو نازک میان کوشیده بهر من به جان
|
|
من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو
|
در رقص هرگه بستهای زه بر کمان دلبری
|
|
من تیر نازت خورده و گردیدهام قربان تو
|
چون رفتهای دامنکشان من از تخیل سودهام
|
|
بر پردههای چشم خود منت کشان دامان تو
|
هر شیوه کز شرم و حیا در پرده بودت ای پری
|
|
از پرده آوردی برون ای من سگ عرفان تو
|
از حاضران در غیرتم با اینکه هست از یک دلی
|
|
روی اشارتها به من از عشوهی پنهان تو
|
کاکل پریشان چون روی گامی گران کن جان من
|
|
تا جان فشاند محتشم بر جعد مشک افشان تو
|