دادن باده حرام است به نادانی چند
|
|
کب حیوان نتوان داد به حیوانی چند
|
گذر افتاد به هر حلقهی غم دوران را
|
|
مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند
|
خون دل چند خوری زین فلک مینایی
|
|
ساغری چند بزن با لب خندانی چند
|
ایمن از فتنهی این گنبد مینا منشین
|
|
خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند
|
راه در حلقهی پیمانه کشانت ندهند
|
|
تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند
|
کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود
|
|
تا نباشد به کفش نامهی عصیانی چند
|
پای مجنون به در خیمهی لیلی نرسد
|
|
تا به سر طی نکند راه بیابانی چند
|
تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهی نوش
|
|
خسته شو تا ببری لذت درمانی چند
|
قصهی یوسف افتاده به چه دانی چیست
|
|
گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند
|
تا در آیینه تماشای جمالت نکنی
|
|
کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند
|
بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست
|
|
که در این سلسله جمعند پریشانی چند
|
به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی
|
|
سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند
|
ترسم از چشم مسلمانکش کافرکیشت
|
|
بر در شاه فروغی کشد افغانی چند
|
دادگر داور بخشنده ملک ناصردین
|
|
که رسیدهست به فریاد مسلمانی چند
|