مستان بزم عشق شرابی نداشتند
|
|
در عین بی خودی می نابی نداشتند
|
هرگز به غیر خون دل و پارهی جگر
|
|
شوریدگان شراب و کبابی نداشتند
|
قربان قاتلی که شهیدان عشق او
|
|
جز آب تیغ حسرت آبی نداشتند
|
با قاتل از غرور ندارد سر حساب
|
|
با کشتگان عشق حسابی نداشتند
|
قومی به فیض پیر خرابات کی رسند
|
|
کز جام باده حال خرابی نداشتند
|
آنان که داغ و درد تو بردند زیر خاک
|
|
خوف جحیم و بیم عذابی نداشتند
|
تمکین حسن بین که به کوی تو اهل عشق
|
|
بعد از سال چشم جوابی نداشتند
|
ز آشفتگی به حلقهی جمعی رسیدهام
|
|
کز حلقههای زلف تو تابی نداشتند
|
تا چشم بند مردم صاحب نظر شدی
|
|
شب ها ز سحر چشم تو خوابی نداشتند
|
در مکتب محبت آن مه فروغیا
|
|
الا کتاب مهر کتابی نداشتند
|