دل منه بر دنیی و اسباب او
|
|
زانکه از وی کس وفاداری ندید
|
کس عسل بینیش از این دکان نخورد
|
|
کس رطب بیخار از این بستان نچید
|
هر به ایامی چراغی بر فروخت
|
|
چون تمام افروخت بادش دردمید
|
بی تکلف هر که دل بر وی نهاد
|
|
چون بدیدی خصم خود میپرورید
|
شاه غازی خسرو گیتیستان
|
|
آنکه از شمشیر او خون میچکید
|
گه به یک حمله سپاهی میشکست
|
|
گه به هویی قلبگاهی میدرید
|
از نهیبش پنجه میافکند شیر
|
|
در بیابان نام او چون میشنید
|
سروران را بیسبب میکرد حبس
|
|
گردنان را بیخطر سر میبرید
|
عاقبت شیراز و تبریز و عراق
|
|
چون مسخر کرد وقتش در رسید
|
آنکه روشن بد جهانبینش بدو
|
|
میل در چشم جهانبینش کشید
|