دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را
|
|
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را
|
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
|
|
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
|
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
|
|
رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را
|
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
|
|
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
|
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
|
|
پشت خمیده مرا، قد کشیدهی تو را
|
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
|
|
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهی تو را
|
شام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر
|
|
زان خم طره بنگرد صبح دمیدهی تو را
|
خسته طرهی تو را چاره نکرد لعل تو
|
|
مهره نداد خاصیت، مار گزیدهی تو را
|
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام
|
|
شکر خدا که دوختم جیب دریدهی تو را
|
دست مکش به موی او مات مشو به روی او
|
|
تا نکشد به خون دل دامن دیدهی تو را
|
باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
|
|
زان که کسی نمیخرد هیچ خریدهی تو را
|