به جان تا شوق جانان است ما را
|
|
چه آتشها که بر جان است ما را
|
بلای سختی و برگشته بختی
|
|
از آن برگشته مژگان است ما را
|
از آن آلوده دامانیم در عشق
|
|
که خون دل به دامان است ما را
|
حدیث زلف جانان در میان است
|
|
سخن زان رو پریشان است ما را
|
چنان از درد خوبان زار گشتیم
|
|
که بیزاری ز درمان است ما را
|
ز ما ای ناصح فرزانه بگذر
|
|
که با پیمانه پیمان است ما را
|
ز بس خو با خیال او گرفتیم
|
|
وصال و هجر یکسان است ما را
|
سر کوی نگاری جان سپردیم
|
|
که خاکش آب حیوان است ما را
|
شبی بی روی آن مه روز کردن
|
|
برون از حد امکان است ما را
|
گریبان تو تا از دست دادیم
|
|
اجل دست و گریبان است ما را
|
به غیر از مشکل عشقش فروغی
|
|
چه مشکلها که آسان است ما را
|