سرکشان از عشق تو در خاک و خون دامن کشند
|
|
من کیم در کوی عشقت کاین رقم بر من کشند
|
گر به جان فرمان دهی فرمانت را گردن نهم
|
|
پیش تو گر تو توی گردن کشان گردن کشند
|
غمزگانت قصد کین دارند وز من در غمت
|
|
سایهای مانده است مگر این کین ز پیراهن کشند
|
آه من چندان فروزان شد که کوران نیم شب
|
|
از فروغ سوز آهم رشته در سوزن کشند
|
دیدهی من شد سپید از هجر و دل تاریک ماند
|
|
خانهها تاری شود چون پرده بر روزن کشند
|
با خسان درساختی تا بر در و در بزم تو
|
|
من غم هجران کشم و ایشان می روشن کشند
|
نیکویی کن رسم بدعهدان رها کن کز جفا
|
|
درد زی عاشق دهند و صاف با دشمن کشند
|
هر زمان در کوی تو خاقانی آسا عالمی
|
|
آستین بر جان فشانند و کفن در تن کشند
|
وز پی آن تا ز دیو آزشان باشد امان
|
|
خط افسون مدیح صدر پیرامن کشند
|
نایب ادریس عثمان عمر کز فر او
|
|
حل و عقد عیسوی دارد حیات آباد من
|
دیده خون افشان و لب آتشفشان است از غمت
|
|
والحق ار انصاف خواهی جان آن است از غمت
|
تا غمت را بر دل من نامزد کرد آسمان
|
|
حصن صبرم هر شبی بام آسمان است از غمت
|
هر زمان گوئی ز عشق من به جان پرداختی
|
|
این سخن باشد مرا پروای جان است از غمت
|
از گلستان رخت باری مرا گر هیچ نیست
|
|
مرغزار چشم من پر ارغوان است از غمت
|
زعفران شادی فزاید وین بتر کاندوه من
|
|
دور از آن رخ زین رخ چون زعفران است از غمت
|
محنت اندر سینهی من ره ندانستی کنون
|
|
شاهراه سینهی من ناردان است از غمت
|
از لبت چون بوسه خواهم کز پی آن لب مرا
|
|
آنچه اندر کیسه باید بر رخان است از غمت
|
آنکه از عشقت زر افشاند ندانم کیست آن
|
|
این که خاقانی است دانم جان فشان است از غمت
|
هم نبخشودی دلت گر باخبر بودی از آنک
|
|
حال من در دست مجلس داستان است از غمت
|
آنگه گر برهان زردشتی نمایم بس بود
|
|
مدح این استاد من، دین من و استاد من
|