کف چرخ زنان بر می، می رقص کنان در دل
|
|
دل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
|
بیاع مغان ساقی بارش گهر احمر
|
|
کز جام و خط ازرق طیار نمود آنک
|
از ریزش گاو زر شیر تن شادروان
|
|
از مشک تر آهو انبار نمود آنک
|
صبح است ترازویی کز بهر بهای می
|
|
در کفه شباهنگش دینار نمود آنک
|
گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا
|
|
چشمش چو لب کبکان خونبار نمود آنک
|
مست است خروس آری از جرعهی شب خیزان
|
|
چون نعرهی کوس آید هشیار نمود آنک
|
آن مذن زردشتی گر سیر شد از قامت
|
|
وز حی علی کردن بیمار نمود آنک
|
ها بلبله مذن شد و انگشت به گوش آمد
|
|
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود آنک
|
کشتی است قدح گویی دریاست در آن کشتی
|
|
وز موج زدن دریا کهسار نمود آنک
|
خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی
|
|
کز نیل خم عیسی زنار نمود آنک
|
بوی می نوروزی در بزم شه شروان
|
|
آب گل و سیب تر بر بار نمود آنک
|
جمشید ملک هیت خورشید فلک هیبت
|
|
یک هندسهی رایش معمار همه عالم
|
چون صبح دم از ریحان گلزار پدید آید
|
|
ریحانی گلگون را بازار پدید آید
|
رخسار فلک گوئی بود آبله پوشیده
|
|
چون آبله گم گردد رخسار پدید آید
|
بر صبح خرهگوئی مصری است شناعت زن
|
|
کش صاع زر یوسف دربار پدید آید
|
مه چون سروی آهو بنمود کنون در پی
|
|
آهوی فلک را هم آثار پدید آید
|
آن آهوی زرین بین در شیر وطن گاهش
|
|
کورا سروی سیمین هر بار پدید آید
|
بر کرتهی صبح از مه چون جیب پدید آید
|
|
آن زرد قواره هم ناچار پدید آید
|
در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری
|
|
زودا که سر چترش ز آن دار پدید آید
|
می را به سلام آید خورشید چو طاس زر
|
|
گو طاس می و ساقی تا کار پدید آید
|