بر ره قول کاسهگر نوای نو زند
|
|
بر سر خوانچهی طرب مرغ صلای نو زند
|
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
|
|
جان قدح به صد زبان لاف صفای نو زند
|
طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعهای
|
|
ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند
|
بزم چو هشت باغ بین باده چهار جوی دان
|
|
خاصه که ساز عاشقان حور لقای نو زند
|
سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش
|
|
قاضی لشکر مغان حد جفای نو زند
|
و آن می عقل دزد هم نقب زند سرای غم
|
|
لاجرمش صفیر خوش چنگ سرای نو زند
|
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش
|
|
چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
|
نای چو زاغ کنده پر نغز نوا چو بلبلان
|
|
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند
|
دست رباب را مجس تیز و ضعیف و هر نفس
|
|
نبضشناس بر رگش نیش عنای نو زند
|
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بیدهان
|
|
نی به دهان بی زبان دم ز هوای نو زند
|
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
|
|
ماه دو تا سبو کشد زهره ستای نو زند
|
شاه خزر گشای را هند و خزر شرف دهد
|
|
بر پسر سبکتکین هند گشای راستین
|