سیزده جنس نهاده است نبی
|
|
که همه مسخ شدند و همه هست
|
ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع
|
|
دیگری پیل که شد فسق پرست
|
من خری دیدم کو مسخ نبود
|
|
خوک شد چون ز خری کردن جست
|
بود اول خر و آخر شد خوک
|
|
چون به بنگاه خسان دل دربست
|
سفلهای بود سفیهی شد دون
|
|
پشهای آمد و شد پیلی مست
|
بتر خلق بدی دان که به طبع
|
|
در بدی سفلهتر از خود سست
|
تا مقر ساخت به شه زور ظلم
|
|
چون دل از مولد کم کاست گسست
|
نیک بد گشت در این منزل بد
|
|
گرچه بد بود در آن، مولد پست
|
احمقی بود سیاهی در دل
|
|
ظالمی گشت سپیدی در دست
|
ظلم خیزد چو طبیعت شد حمق
|
|
درج آید چو دقایق شد شصت
|
چون پس از حمق عوان طبع شود
|
|
شهر زوری که به بغداد نشست
|
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک
|
|
یک باره فتنهی دو هوائی فرو نشست
|
آن را که کردگار برآورد، شد بلند
|
|
و آن را که روزگار فرود برد گشت پست
|
گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد
|
|
زان تیر کز کمان کمینه کسی بجست
|
من کاین سخن شنیدم کردم هزار شکر
|
|
واندر برم ز گریهی شادی نفس ببست
|
من خاک آن، عطارد پران چار پر
|
|
کو بال آن ستارهی راجع فرو شکست
|
نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری
|
|
از لاف آفتاب او خلق باز رست
|