ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد
|
|
قبالهدار ازل نامهی ضمانش را
|
به حکم هدیهی نوروزی آسمان هر سال
|
|
تبرک از شرف آوردی آستانش را
|
مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید
|
|
کنون بقای ابد هدیه داد جانش را
|
امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل
|
|
ز لوح محفوظ املا کند لسانش را
|
به سوزیان معانی کنی خرید و فروخت
|
|
که راس مال کمال است سوزیانش را
|
خرد به استفادهی او برگماشت وقت تمام
|
|
به انتجاع رود گوش من بیانش را
|
به چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است
|
|
که حق پناه کند از فنا زمانش را
|
اگرچه پیشهی من نیست زیر تیشه شدن
|
|
به زیر تیشه شدم خامه و بنانش را
|
سپهر قدرا هرکس که بر کشیدهی توست
|
|
سپهر درنکشد خط خط امانش را
|
پس از چه بود که در من کمان کشید فلک
|
|
نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را
|
بدان قرابهی آویخته همی مانم
|
|
که در گلو ببرد موش ریسمانش را
|
اگر به غصهی خصمان فرو شود دل من
|
|
روا بود که نکاهد محل روانش را
|
که قدر مرد کم از پیل نیست کو چو بمرد
|
|
همان بها بود آن لحظه استخوانش را
|
سخن برای زبان در غلاف کام کنند
|
|
کجا برات نویسند نام و نانش را
|
حصار شهر به دست مخالفان بینی
|
|
چو تو رقاده نهی چشم پاسبانش را
|
اگرچه اسب سخن زیر ران خاقانی است
|
|
هنوز داغ به نام تو است رانش را
|
سر سعادت او عمر جاودانی باد
|
|
که سر جریده توئی نام جاودانش را
|