ولی اول جمال خود بیاراست
|
|
وز آن میل دل یوسف به خود خواست
|
به زیورها نبودش احتیاجی
|
|
ولی افزود از آن خود را رواجی
|
ز غازه رنگ گل را تازگی داد
|
|
لطافت را نکو آوازگی داد
|
ز وسمه ابروان را کار پرداخت
|
|
هلال عید را قوس قزح ساخت
|
نغوله بست موی عنبرین را
|
|
گره در یکدگر زد مشک چین را
|
ز پشت آویخت مشکین گیسوان را
|
|
ز عنبر داد پشتی ارغوان را
|
مکحل ساخت چشم از سرمهی ناز
|
|
سیه کاری به مردم کرد آغاز
|
نهاد از عنبر تر جابهجا خال
|
|
به جانان کرد عرض صورت حال
|
که رویت آتشی در من فکندهست
|
|
بر آن آتش دل و جانم سپندست
|
به مه خطی کشید از نیل چون میل
|
|
که شد مصر جمال، آباد از آن نیل
|
نبود آن خط نیلی بر رخ ماه
|
|
که میلی بود بهر چشم بدخواه
|
اگر مشاطه دید آن نرگس مست
|
|
فتاد آنجاش میل سرمه از دست
|
به دستان داد سیمین پنجه را رنگ
|
|
کز آن دستان دلی آرد فراچنگ
|
به کف نقشی زد او را خردهکاری
|
|
کز آن نقشاش به دست آید نگاری
|
به فندق، گونهی عناب تر داد
|
|
به جانان ز اشک عنابی خبر داد
|
نمود از طرف عارض گوشواره
|
|
قران افکند مه را با ستاره
|
که تا آن دولت دنیا و دینش
|
|
به حکم آن قران، گردد قریناش
|
چو غنچه با جمال تازه و تر
|
|
لباس توبهتو پوشید در بر
|
مرتب ساخت بر تن پیرهن را
|
|
ز گل پر کرد دامان سمن را
|
شعار شاخ گل از یاسمین کرد
|
|
سمن در جیب و گل در آستین کرد
|