که ای بیچاره، روی از خاک بردار!
|
|
کزین مشکل تو را آسان شود کار
|
عزیز مصر مقصود دلات نیست
|
|
ولی مقصود او بیحاصلات نیست
|
ازو خواهی جمال دوست دیدن
|
|
وز او خواهی به مقصودت رسیدن
|
مباد از صحبت وی هیچ بیمات!
|
|
کزو ماند سلامت قفل سیمت
|
کلیدش را بود دندانه از موم!
|
|
بود کار کلید موم معلوم!
|
زلیخا چون ز غیب این مژده بشنود
|
|
به شکرانه سر خود بر زمین سود
|
زبان از ناله و لب از فغان بست
|
|
چو غنچه خوردن خون را میان بست
|
ز خون خوردن دمی بیغم نمیزد
|
|
ز غم میسوخت اما دم نمیزد
|
به ره میبود چشم انتظارش
|
|
که کی این عقده بگشاید ز کارش
|