بوتراب آن گهر بحر شرف
|
|
کبرو یافت از او خاک نسف
|
با خود آن دم که جهادیش نماند
|
|
مرکب جهد سوی اعدا راند
|
چون شد از هر دو طرف صفها راست
|
|
بانگ جنگآوری از صفها خاست،
|
آمد از بارگی خویش به زیر
|
|
با دلی همچو دل شیر، دلیر
|
زیر پهلو ز ردا فرش انداخت
|
|
تیغ همخوابه، سپر بالین ساخت
|
شد میان دو صف آنگونه به خواب
|
|
که شنیدند نفیرش اصحاب
|
مدت خواب چو گشتاش سپری
|
|
از سپر جست سرش دورتری
|
پشتی لشکر بیداران شد
|
|
رخنهبند صف همکاران شد
|
سائلی گفت که: «در روز نبرد
|
|
که ز هیبت بدرد زهرهی مرد،
|
دارم از خواب تو بسیار شگفت!»
|
|
شیخ خندان شد از آن نکته و گفت:
|
«گر بود ایمنیات روز مصاف
|
|
کم ز شبهای عروسی و زفاف،
|
ز قدمگاه توکل دوری
|
|
قائمی بر قدم مغروری
|
مرد را کهش نه به دل زنگ شکیست
|
|
بستر خواب و صف جنگ یکیست
|
کار اگر مشکل اگر آسان است،
|
|
همه با فضل ازل یکسان است
|
چون تو را عقد یقین آمد سست
|
|
هر چه آید به تو از سستی توست»
|