میشد اندر حشم حشمت و جاه
|
|
پادشاوار وزیری بر راه
|
گرد او حلقه، مرصع کمران
|
|
موکبش ناظم عالی گهران
|
دیدن حشمت او باده اثر
|
|
چشم نظارگیان مست نظر
|
هر که آن دولت و شوکت نگریست
|
|
بانگ برداشت که: «این کیست؟ این کیست؟»
|
بود چابکزنی آنجا حاضر
|
|
گفت: «تا چند که این کیست؟» آخر؟
|
راندهای از حرم قرب خدای
|
|
کرده در کوکبهی دوران جای
|
خورده از شعبدهی دهر فریب
|
|
مبتلا گشته به این زینت و زیب
|
زیر این دایرهی پر خم و پیچ
|
|
ماندهای از همه محروم به هیچ
|
آمد آن زمزمه در گوش وزیر
|
|
داشت در سینه دلی پندپذیر
|
بر هدف کارگر آمد تیرش
|
|
صید شد کوهسپر نخجیرش
|
همه اسباب وزارت بگذاشت
|
|
به حرم راه زیارت برداشت
|
بود تا بود در آن پاک حریم
|
|
همچو پاکان به دل پاک مقیم
|
ای خوش آن جذبه که ناگاه رسد
|
|
ذوق آن بر دل آگاه رسد
|
صاحب جذبه ز خود بازرهد
|
|
وز بد و نیک خرد باز رهد
|
جای در کعبهی امید کند
|
|
روی در قبلهی جاوید کند
|