ای رقم کردهی تو حرف گناه!
|
|
نامهی عمرت ازین حرف سیاه!
|
وای اگر عهد بقا پشت دهد
|
|
مرگ بر حرف تو انگشت نهد
|
گسترد دست اجل مهد فراق
|
|
وز فزع ساق تو پیچد بر ساق
|
دوستان نغمهی غم ساز کنند
|
|
دشمنان خرمی آغاز کنند
|
وارثان حلقه به گرد سر تو
|
|
حلقهکوبان ز طمع بر در تو
|
از برون سو به تو گریان نگرند
|
|
وز درون خرم وخندان نگرند
|
هیچ تن را سر سودای تو نه!
|
|
هیچ کس را غم فردای تو نه!
|
پیش از آن کیدت این واقعه پیش
|
|
به که از توبه کنی چارهی خویش
|
دامن از نفس و هوا در چینی
|
|
پس زانوی وفا بنشینی
|
هر چه بد باشد از آن بازآیی
|
|
عقد اصرار ز دل بگشایی
|
ز آنچه بگذشت پشیمان باشی
|
|
اشک اندوه ز مژگان پاشی
|
ره به سر حد خطا کم سپری
|
|
سوی اقلیم جفا کم گذری
|
چند باشی ز معاصی مزه کش؟
|
|
توبه هم بیمزهای نیست، بچش!
|
ملک، از عصمت عصیان پاک است
|
|
دیو، کافرمنش و بیباک است
|
نکند طبع ملک میل گناه
|
|
ناید از توبه گری دیو به راه
|
چهره پر گرد کن از خاک نیاز!
|
|
مژه از خون جگر رنگین ساز!
|
جامهی خود چو فلکزن در نیل!
|
|
به درون شعله فکن چون قندیل!
|
ز آتش دل شدهام گرم نفس
|
|
در گنهسوزیام این آتش بس!
|