پور عمران به دلی غرقهی نور
|
|
میشد از بهر مناجات به طور
|
دید در راه سر دوران را
|
|
قائد لشکر مهجوران را
|
گفت کز سجدهی آدم ز چه روی
|
|
تافتی روی رضا؟ راست بگوی!
|
گفت: «عاشق که بود کاملسیر
|
|
پیش جانان نبرد سجده به غیر»
|
گفت موسی که: «به فرمودهی دوست
|
|
سرنهد، هر که به جان بندهی اوست»
|
گفت: «مقصود از آن گفت و شنود
|
|
امتحان بود محب را، نه سجود!»
|
گفت موسی که: «اگر حال این است،
|
|
لعن و طعن تو چراش آیین است؟
|
بر تو چون از غضب سلطانی
|
|
شد لباس ملکی، شیطانی؟»
|
گفت کاین هر دو صفت عاریتاند
|
|
مانده از ذات ملک ناحیتاند
|
گر بیاید صد ازین یا برود،
|
|
حال ذاتم متغیر نشود
|
ذات من بر صفت خویشتن است
|
|
عشق او لازمهی ذات من است
|
تاکنون عشق من آمیخته بود
|
|
در غرضهای من آویخته بود
|
داشت بخت سیه و روز سفید،
|
|
هر دمام دستخوش بیم و امید
|
این دم از کشمکش آن رستم
|
|
پس زانوی وفا بنشستم
|
لطف و قهرم همه یکرنگ شدهست
|
|
کوه و کاهم همه همسنگ شدهست
|
عشق شست از دل من نقش هوس
|
|
عشق با عشق همی بازم و بس!
|